شماره ٢١٧: مرا همچون پدر بنگر نه همچون شوهر مادر

مرا همچون پدر بنگر نه همچون شوهر مادر
پدر را نيک واقف دان از آن کژبازي مضمر
تو گردي راست اوليتر از آنک کژ نهي او را
وگر تو کژ نهي او را به استيزت کند کژتر
ز بابا بشنو و برجه که سلطانيت مي خواند
که خاک اوت کيخسرو بميرد پيش او سنجر
چو ان الله يدعو را شنيدي کژ مکن رو را
زهي راعي زهي داعي زهي راه و زهي رهبر
پراکنده شدي اي جان به هر درد و به هر درمان
ز عشقش جوي جمعيت در آن جامع بنه منبر
چو کر و فر او ديدي تويي کرار و شير حق
چو بال و پر او ديدي تويي طيار چون جعفر