شماره ١٩٩: عشق مرا بر همگان برگزيد

عشق مرا بر همگان برگزيد
آمد و مستانه رخم را گزيد
شکر کز آن کان زر جعفري
روي مرا نادره گازي رسيد
باد تکبر اگرم در سرست
هم ز دم اوست که در من دميد
کرد مرا خشم مه و بر رخم
گنبد نيلي سره نيلي کشيد
باده فراوان و يکي جام ني
بوسه پياپي شد و لب ناپديد
اي شب کفر از مه تو روز دين
گشته يزيد از دم تو بايزيد
گو سگ نفس اين همه عالم بگير
کي شود از سگ لب دريا پليد
قفل خداييش بسي خون که ريخت
خونش بريزيم چو آمد کليد
جان به سعادت بکشد نفس را
تا به هم افتند سعيد و شهيد
هيچ شکاري نرهد زان صياد
کو ز سگي هاي سگ تن رهيد
اي خرف پير جوان شو ز سر
تازه شد از يار هزاران قديد
وي بدن مرده برون آ ز گور
صور دميدند ز عرش مجيد
خامش و بشنو دهل خامشان
ايدک الله به عيش جديد