شماره ٢٧: از دل رفته نشان مي آيد

از دل رفته نشان مي آيد
بوي آن جان و جهان مي آيد
نعره و غلغله آن مستان
آشکارا و نهان مي آيد
گوهر از هر طرفي مي تابد
پاي کوبان سوي جان مي آيد
از در مشعله داران فلک
آتش دل به دهان مي آيد
جان پروانه ميان مي بندد
شمع روشن به ميان مي آيد
آفتابي که ز ما پنهان بود
سوي ما نورفشان مي آيد
تير از غيب اگر پران نيست
پس چرا بانگ کمان مي آيد