اشارت آمدن از غيب به شيخ کي اين دو سال به فرمان ما بستدي و بدادي بعد ازين بده و مستان دست در زير حصير مي کن کي آن را چون انبان بوهريره کرديم در حق تو هر چه خواهي بيابي تا يقين شود عالميان را کي وراي اين عالميست کي خاک به کف گيري زر شود مرده درو آيد زنده شود نحس اکبر در وي آيد سعد اکبر شود کفر درو آيد ايمان گردد زهر درو آيد ترياق شود نه داخل اين عالمست و نه خارج اين عالم نه تحت و نه فوق نه متصل نه منفصل بي چون و بي چگونه هر دم ازو هزاران اثر و نمونه ظاهر مي شود چنانک صنعت دست با صورت دست و غمزه چشم با صورت چشم و فصاحت زبان با صورت زبان نه داخلست و نه خارج او نه متصل و نه منفصل والعاقل تکفيه الاشارة

تا دو سال اين کار کرد آن مرد کار
بعد از آن امر آمدش از کردگار
بعد ازين مي ده ولي از کس مخواه
ما بداديمت ز غيب اين دستگاه
هر که خواهد از تو از يک تا هزار
دست در زير حصيري کن بر آر
هين ز گنج رحمت بي مر بده
در کف تو خاک گردد زر بده
هر چه خواهندت بده منديش از آن
داد يزدان را تو بيش از بيش دان
دست زير بوريا کن اي سند
از براي روي پوش چشم بد
پس ز زير بوريا پر کن تو مشت
ده به دست سايل بشکسته پشت
بعد ازين از اجر ناممنون بده
هر که خواهد گوهر مکنون بده
رو يد الله فوق ايديهم تو باش
هم چو دست حق گزافي رزق پاش
وام داران را ز عهده وا رهان
هم چو باران سبز کن فرش جهان
بود يک سال دگر کارش همين
که بدادي زر ز کيسه رب دين
زر شدي خاک سيه اندر کفش
حاتم طايي گدايي در صفش