فرمودن شاه اياز را کي اختيار کن از عفو و مکافات کي از عدل و لطف هر چه کني اينجا صوابست و در هر يکي مصلحتهاست کي در عدل هزار لطف هست درج و لکم في القصاص حيوة آنکس کي کراهت مي دارد قصاص را درين يک حيات قاتل نظر مي کند و در صد هزار حيات کي معصوم و محقون خواهند شدن در حصن بيم سياست نمي نگرد

کن ميان مجرمان حکم اي اياز
اي اياز پاک با صد احتراز
گر دو صد بارت بجوشم در عمل
در کف جوشت نيابم يک دغل
ز امتحان شرمنده خلقي بي شمار
امتحانها از تو جمله شرمسار
بحر بي قعرست تنها علم نيست
کوه و صد کوهست اين خود حلم نيست
گفت من دانم عطاي تست اين
ورنه من آن چارقم و آن پوستين
بهر آن پيغامبر اين را شرح ساخت
هر که خود بشناخت يزدان را شناخت
چارقت نطفه ست و خونت پوستين
باقي اي خواجه عطاي اوست اين
بهر آن دادست تا جويي دگر
تو مگو که نيستش جز اين قدر
زان نمايد چند سيب آن باغبان
تا بداني نخل و دخل بوستان
کف گندم زان دهد خريار را
تا بداند گندم انبار را
نکته اي زان شرح گويد اوستاد
تا شناسي علم او را مستزاد
ور بگويي خود همينش بود و بس
دورت اندازد چنانک از ريش خس
اي اياز اکنون بيا و داده ده
داد نادر در جهان بنياد نه
مجرمانت مستحق کشتن اند
وز طمع بر عفو و حلمت مي تنند
تا که رحمت غالب آيد يا غضب
آب کوثر غالب آيد يا لهب
از پي مردم ربايي هر دو هست
شاخ حلم و خشم از عهد الست
بهر اين لفظ الست مستبين
نفي و اثباتست در لفظي قرين
زانک استفهام اثباتيست اين
ليک در وي لفظ ليس شد قرين
ترک کن تا ماند اين تقرير خام
کاسه خاصان منه بر خوان عام
قهر و لطفي چون صبا و چون وبا
آن يکي آهن ربا وين که ربا
مي کشد حق راستان را تا رشد
قسم باطل باطلان را مي کشد
معده حلوايي بود حلوا کشد
معده صفرايي بود سرکا کشد
فرش سوزان سردي از جالس برد
فرش افسرده حرارت را خورد
دوست بيني از تو رحمت مي جهد
خصم بيني از تو سطوت مي جهد
اي اياز اين کار را زوتر گزار
زانک نوعي انتقامست انتظار