حمله بردن اين جهانيان بر آن جهانيان و تاختن بردن تا سينور ذر و نسل کي سر حد غيب است و غفلت ايشان از کمين کي چون غازي به غزا نرود کافر تاختن آورد

حمله بردند اسپه جسمانيان
جانب قلعه و دز روحانيان
تا فرو گيرند بر دربند غيب
تا کسي نايد از آن سو پاک جيب
غازيان حمله غزا چون کم برند
کافران برعکس حمله آورند
غازيان غيب چون از حلم خويش
حمله ناوردند بر تو زشت کيش
حمله بردي سوي دربندان غيب
تا نيايند اين طرف مردان غيب
چنگ در صلب و رحمها در زدي
تا که شارع را بگيري از بدي
چون بگيري شه رهي که ذوالجلال
بر گشادست از براي انتسال
سد شدي دربندها را اي لجوج
کوري تو کرد سرهنگي خروج
نک منم سرهنگ هنگت بشکنم
نک به نامش نام و ننگت بشکنم
تو هلا در بندها را سخت بند
چندگاهي بر سبال خود بخند
سبلتت را بر کند يک يک قدر
تا بداني کالقدر يعمي الحذر
سبلت تو تيزتر يا آن عاد
که همي لرزيد از دمشان بلاد
تو ستيزه روتري يا آن ثمود
که نيامد مثل ايشان در وجود
صد ازينها گر بگويم تو کري
بشنوي و ناشنوده آوري
توبه کردم از سخن که انگيختم
بي سخن من دارويت آميختم
که نهم بر ريش خامت تا پزد
يا بسوزد ريش و ريشه ت تا ابد
تا بداني که خبيرست اي عدو
مي دهد هر چيز را درخورد او
کي کژي کردي و کي کردي تو شر
که نديدي لايقش در پي اثر
کي فرستادي دمي بر آسمان
نيکيي کز پي نيامد مثل آن
گر مراقب باشي و بيدار تو
بيني هر دم پاسخ کردار تو
چون مراقب باشي و گيري رسن
حاجتت نايد قيامت آمدن
آنک رمزي را بداند او صحيح
حاجتش نايد که گويندش صريح
اين بلا از کودني آيد ترا
که نکردي فهم نکته و رمزها
از بدي چون دل سياه و تيره شد
فهم کن اينجا نشايد خيره شد
ورنه خود تيري شود آن تيرگي
در رسد در تو جزاي خيرگي
ور نيايد تير از بخشايش است
نه پي ناديدن آلايش است
هين مراقب باش گر دل بايدت
کز پي هر فعل چيزي زايدت
ور ازين افزون ترا همت بود
از مراقب کار بالاتر رود