شخصي به وقت استنجا مي گفت اللهم ارحني رائحة الجنه به جاي آنک اللهم اجعلني من التوابين واجعلني من المتطهرين کي ورد استنجاست و ورد استنجا را به وقت استنشاق مي گفت عزيزي بشنيد و اين را طاقت نداشت

آن يکي در وقت استنجا بگفت
که مرا با بوي جنت دار جفت
گفت شخصي خوب ورد آورده اي
ليک سوراخ دعا گم کرده اي
اين دعا چون ورد بيني بود چون
ورد بيني را تو آوردي به کون
رايحه جنت ز بيني يافت حر
رايحه جنت کم آيد از دبر
اي تواضع برده پيش ابلهان
وي تکبر برده تو پيش شهان
آن تکبر بر خسان خوبست و چست
هين مرو معکوس عکسش بند تست
از پي سوراخ بيني رست گل
بو وظيفه بيني آمد اي عتل
بوي گل بهر مشامست اي دلير
جاي آن بو نيست اين سوراخ زير
کي ازين جا بوي خلد آيد ترا
بو ز موضع جو اگر بايد ترا
هم چنين حب الوطن باشد درست
تو وطن بشناس اي خواجه نخست
گفت آن ماهي زيرک ره کنم
دل ز راي و مشورتشان بر کنم
نيست وقت مشورت هين راه کن
چون علي تو آه اندر چاه کن
محرم آن آه کم يابست بس
شب رو و پنهان روي کن چون عسس
سوي دريا عزم کن زين آب گير
بحر جو و ترک اين گرداب گير
سينه را پا ساخت مي رفت آن حذور
از مقام با خطر تا بحر نور
هم چو آهو کز پي او سگ بود
مي دود تا در تنش يک رگ بود
خواب خرگوش و سگ اندر پي خطاست
خواب خود در چشم ترسنده کجاست
رفت آن ماهي ره دريا گرفت
راه دور و پهنه پهنا گرفت
رنجها بسيار ديد و عاقبت
رفت آخر سوي امن و عافيت
خويشتن افکند در درياي ژرف
که نيابد حد آن را هيچ طرف
پس چو صيادان بياوردند دام
نيم عاقل را از آن شد تلخ کام
گفت اه من فوت کردم فرصه را
چون نگشتم همره آن رهنما
ناگهان رفت او وليکن چونک رفت
مي ببايستم شدن در پي بتفت
بر گذشته حسرت آوردن خطاست
باز نايد رفته ياد آن هباست