آدمي همچون عصاي موسي است
            آدمي همچون فسون عيسي است
         
        
            در کف حق بهر داد و بهر زين
            قلب مومن هست بين اصبعين
         
        
            ظاهرش چوبي وليکن پيش او
            کون يک لقمه چو بگشايد گلو
         
        
            تو مبين ز افسون عيسي حرف و صوت
            آن ببين کز وي گريزان گشت موت
         
        
            تو مبين ز افسونش آن لهجات پست
            آن نگر که مرده بر جست و نشست
         
        
            تو مبين مر آن عصا را سهل يافت
            آن ببين که بحر خضرا را شکافت
         
        
            تو ز دوري ديده اي چتر سياه
            يک قدم فا پيش نه بنگر سپاه
         
        
            تو ز دوري مي نبيني جز که گرد
            اندکي پيش آ ببين در گرد مرد
         
        
            ديده ها را گرد او روشن کند
            کوهها را مردي او بر کند
         
        
            چون بر آمد موسي از اقصاي دشت
            کوه طور از مقدمش رقاص گشت