وا مگردان هيچ ازينها دم مزن
            تا نيايد بر من و تو صد حزن
         
        
            عاقبت پيدا شود آثار اين
            چون علامتها رسيد اي نازنين
         
        
            در زمان از سوي ميدان نعره ها
            مي رسيد از خلق و پر مي شد هوا
         
        
            شاه از آن هيبت برون جست آن زمان
            پابرهنه کين چه غلغلهاست هان
         
        
            از سوي ميدان چه بانگست و غريو
            کز نهيبش مي رمد جني و ديو
         
        
            گفت عمران شاه ما را عمر باد
            قوم اسرائيليانند از تو شاد
         
        
            از عطاي شاه شادي مي کنند
            رقص مي آرند و کفها مي زنند
         
        
            گفت باشد کين بود اما وليک
            وهم و انديشه مرا پر کرد نيک