قصه بط بچگان کي مرغ خانگي پروردشان

تخم بطي گر چه مرغ خانه ات
کرد زير پر چو دايه تربيت
مادر تو بط آن دريا بدست
دايه ات خاکي بد و خشکي پرست
ميل دريا که دل تو اندرست
آن طبيعت جانت را از مادرست
ميل خشکي مر ترا زين دايه است
دايه را بگذار کو بدرايه است
دايه را بگذار در خشک و بران
اندر آ در بحر معني چون بطان
گر ترا مادر بترساند ز آب
تو مترس و سوي دريا ران شتاب
تو بطي بر خشک و بر تر زنده اي
ني چو مرغ خانه خانه گنده اي
تو ز کرمنا بني آدم شهي
هم به خشکي هم به دريا پا نهي
که حملناهم علي البحر بجان
از حملناهم علي البر پيش ران
مر ملايک را سوي بر راه نيست
جنس حيوان هم ز بحر آگاه نيست
تو بتن حيوان بجاني از ملک
تا روي هم بر زمين هم بر فلک
تا بظاهر مثلکم باشد بشر
با دل يوحي اليه ديده ور
قالب خاکي فتاده بر زمين
روح او گردان برين چرخ برين
ما همه مرغابيانيم اي غلام
بحر مي داند زبان ما تمام
پس سليمان بحر آمد ما چو طير
در سليمان تا ابد داريم سير
با سليمان پاي در دريا بنه
تا چو داود آب سازد صد زره
آن سليمان پيش جمله حاضرست
ليک غيرت چشم بند و ساحرست
تا ز جهل و خوابناکي و فضول
او بپيش ما و ما از وي ملول
تشنه را درد سر آرد بانگ رعد
چون نداند کو کشاند ابر سعد
چشم او ماندست در جوي روان
بي خبر از ذوق آب آسمان
مرکب همت سوي اسباب راند
از مسبب لاجرم محجوب ماند
آنک بيند او مسبب را عيان
کي نهد دل بر سببهاي جهان