شماره ٢٦٩: هر دم ز پس پرده دل و دين بربائي

هر دم ز پس پرده دل و دين بربائي
اي واي گر از پرده تجلي بنمائي
تا هيچکسي از تو خبردار نگردد
هر دم بلباس دگر اي دوست برآئي
گفتي چو نقابي بگشائي همه سوزند
من سوخته آنکه نقابي نگشائي
چون لاله جگر سوخته از داغ فراقم
اي گل که از اين غنچه صد تو بدرآئي
تو شاه جهاني و جهاني بتو محتاج
بر درگه تو پيشه من، هست گدائي
نشگفت گرت ميل جدائي بود از من
جان را بود آري ز بدن رسم جدائي
پارينه حسين از قدمت داشت صفائي
اي يار وفا پيشه ام امسال کجائي