شماره ٢٥٦: گفتم دلا ببين که جفاي که ميکشي

گفتم دلا ببين که جفاي که ميکشي
وين درد دل ز بهر رضاي که ميکشي
از دشمنان کشند جفا بهر دوستان
چون دوست دشمن است براي که ميکشي
هر کس که بر وفاي حبيبي جفا کشد
باري تو بر اميد وفاي که ميکشي
چون عيسي شکسته دلان از تو فارغ است
اين درد دل ز بهر دواي که ميکشي
او را سر هواي تو چون نيست بيش از اين
بيهوده درد سر بهواي که ميکشي
گيرم که از بلاي بتانت گزير نيست
باري نگر که بار بلاي که ميکشي
دل گفت شرم دار از اين گفتگو حسين
بگشاي چشم و بين که جفاي که ميکشي