شماره ٢٥٣: بيا بيا و مترسان مرا ز جانبازي

بيا بيا و مترسان مرا ز جانبازي
که هست پيش تو جانبازيم کمين بازي
کجا بچشم تو آيد نيازمندي من
که نازنين جهاني و سربسر نازي
به پيش قد تو چون سرو پاي در گل ماند
چگونه با تو کند دعوي سرافرازي
چو تير راست شدم با تو اي کمان ابرو
مگر که گوشه چشمي بحالم اندازي
چگونه فاش شد اسرار عشقبازي من
اگر نه غمزه شوخ تو کرد غمازي
چه طالع است ندانم که جان من سوزي
ولي چو بخت بدين خسته دل نمي سازي
چو عود ز آتش عشق تو سوزم و سازم
چو چنگ اگر چه مرا در کنار بنوازي
مرا چو عيسي مريم نسيم جان بخشد
از آنکه با سر زلف تو کرد دمسازي
چنانکه در ره عشقت يگانه است حسين
تو نيز در همه عالم بحسن ممتازي