شماره ٢٥٢: بسته ام دل بغم عشق پري رخساري

بسته ام دل بغم عشق پري رخساري
صنم سيمبري حور ملک کرداري
شادي خاطر هر شيفته غمگيني
مرهم سينه هر سوخته بيماري
دلبري سرو قدي سيمبري مهروئي
بت شکرشکن و طوطي خوش گفتاري
هيچکس را نبود رغبت مشک تاتار
گر برد باد صبا از سر زلفش تاري
واقف از حال دل غمزدگان خويش است
نه چو خوبان زمان عشوه ده غداري
گر چه پيش من دلخسته نيامد يکدم
بر دل خسته من نيست از او آزاري
اي حسين از سر جان بگذر و بگزين عشقش
که نباشد به از اين در همه عالم کاري