شماره ٢٥٠: من آنکسم که ندارم بجز گنه کاري

من آنکسم که ندارم بجز گنه کاري
کجاست خود چو من اندر جهان گنهکاري
بهر که مينگرم تخم خير ميکارد
چو من نديده کسي در جهان تبه کاري
منم که در همه عالم نديده است کسي
چو من بدست هوا و هوس گرفتاري
خراب گشته مهر جمال مهروئي
ز پا فتاده ز دست هواي دلداري
دريغ عمر عزيزم که ميشود ضايع
در آرزوي وصال بت جگر خواري
ستمگري صنمي شوخ ديده اي کاو را
بجز جفا و ستم نيست روز و شب کاري
بهيچ يار مده دل حسين و رنج مکش
که نيست در همه عالم بکام دل ياري