شماره ٢٤٩: نظر بحال دل خسته ام نمي فکني

نظر بحال دل خسته ام نمي فکني
اگر چه روز و شب اي دوست در درون مني
صبا ز چين سر زلفت ار برد بوئي
بسي شکست که آرد بنافه ختني
منم که عهد تو اي دوست نشکنم هرگز
توئي که خاطر من لحظه لحظه مي شکني
ز روي لطف تو شعر مرا پسنديدي
سزد که نام برآرم کنون بخوش سخني
منم که جان بوفاداري تو خواهم داد
تو گر وفا کني اي نازنين وگر نکني
حسين بي رخ تو ميل انجمن نکند
که نور ديده عشاق و شمع انجمني