شماره ٢١١: اي وجودت مظهر اسماي حسني آمده

اي وجودت مظهر اسماي حسني آمده
وي ز جودت عالم و آدم هويدا آمده
بر قد قدرت لباس صافي لولاک چست
وز لعمرک بر سرت تاج معلا آمده
سوي اقليم وجود از ظلمت آباد عدم
نور ذاتت رهنماي کل اشيا آمده
در هواي آفتاب ذات تو ديده ظهور
آنچه از ذرات ذريات پيدا آمده
رتبه علياي قرب قاب قوسين از قياس
گاه معراج تو منزلگاه ادني آمده
مظهر اسرار غيبي بوده ذاتت لاجرم
سر غيب مطلق از تو آشکارا آمده
پايه قدر ترا از روي مجد کبريا
پاي عزت بر فراز عرش اعلا آمده
ظاهرت مجموعه مجموع عالمها شده
باطنت مرآت ذات حق تعالي آمده
گشته در کونين جزوي از کمالت آشکار
عقل کل در درک آن حيران و دروا آمده
شمس در هر ذره ميتابد ولي خفاش را
ضعف ديده پرده خورشيد رخشا آمده
اول از حضرت چو نور ذات تو پيدا شده
غره صبح ازل زان نور عزا آمده
آخر روز از تعين چون لباست داده حق
طره ليل ابد از وي مطرا آمده
چون تلاطم کرده موج بخشش از بحر کفت
قطره اي از رشح فيضش هفت دريا آمده
چون تبسم جسته چين عنبرين گيسوي او
شمه اي از بوي عطرش مشک سارا آمده
روح خلق تو کزو روح روان يابند خلق
حيرت انفاس جانبخش مسيحا آمده
پرتوي از مهر آن مهري که داري در کتف
غيرت اعجاز صاحب کف بيضا آمده
خلوت خاص احد کز لي مع الله آمده ست
در حرم کس زان حريم محترم نا آمده
احمد مرسل در او با ميم من تا برده راه
بر درش ناموس اکبر حلقه آسا آمده