شماره ٢١٠: گفته اي اليوم اکملت لکم دين الهدي

گفته اي اليوم اکملت لکم دين الهدي
آن زمان کين رحمت مهداة اهدا کرده اي
تا ز مهر او تواند صبح صادق دم زدن
غره او را ز نور مهر غرا کرده اي
تا بود شب آيتي از گيسوي مشگين او
طره هاي ليل را از وي مطرا کرده اي
تا نسيم جعد او همراه کرده نکهتي
زو همه آفاق را پر مشک سارا کرده اي
شمه اي را از نسيم گلستان خلق او
رشک انفاس روانبخش مسيحا کرده اي
آن ملاحت داده اي او را که از يک ديدنش
يوسفان شش جهت را چون زليخا کرده اي
در بهار شرع از باغ رياحين و خضر
صحن غبرا را چو سطح چرخ خضرا کرده اي
کوس سبحاني بنام آن شه گيتي زده
مهر منشور جلال او را منيرا کرده اي
در معارج از مدارج داده او را ارتقا
کم کسي را واقف از اسرار اسري کرده اي
گاه رمي او ز قول ما رميت اذرميت
بر رموز مخفي توحيد احيا کرده اي
اصفيا را صف زدن فرموده بر درگاه او
عيش ارباب صفا زيشان مصفا کرده اي
بر زبان نطق مهر خامشي پس چون زنم
چون تو کشف سر عشق از من تقاضا کرده اي
کشور جان را گرفته از کف سلطان عقل
با سپاه عشق شورانگيز يغما کرده اي
خسروانه نکته شيرين بگوش جان من
خوانده و آفاق را پر شور و غوغا کرده اي
کرده غارت جملگي سرمايه عقل مرا
جان غم فرسود من آماج سودا کرده اي
ما ظلوميم و جهول از احتمال بار يار
گر چه رسوائيم يارب ني تو رسوا کرده اي
کي پذيرد شأن ما پستي ز طعن قدسيان
قدر ما را چون ز کرمنا تو اعلا کرده اي
از حمال بار کي ترسيم چون تو از کرم
حمل ما را صد تلافي از حملنا کرده اي
از طريق لطف و احسان وارهان ما را ز ما
ايکه مجموع حجاب ما هم از ما کرده اي
غير لااحصي چه گويد در ثناي تو حسين
زانکه حمد خويشتن را هم تو احصا کرده اي