شماره ٢٠٧: پاي خيال سست شد در طلب وصال تو

پاي خيال سست شد در طلب وصال تو
کاش بخواب ديدمي يکنفسي خيال تو
آه که کي سپردمي راه بکوي کبريا
گر نشدي دليل من پرتوي از جمال تو
هر که ز روي مسکنت خاک ره طلب نشد
محرم راز کي شود در حرم جلال تو
بلبل جان گسسته دم بي گل سوري رخت
طوطي طبع بسته لب بي شکر مقال تو
از لب روح بخش تو آب زلال ميچکد
بو که بکام دل چشم چاشني زلال تو
دام شکار جان من سلسله هاي طره ات
دانه طاير دلم نقش خيال خال تو
چند ز گفتگو حسين هان رخ است و جان و سر
حال بجو که هرزه است اين همه قيل و قال تو