شماره ١٩٩: اي غم سوداي تو خلوت نشين جان من

اي غم سوداي تو خلوت نشين جان من
درد روح افزاي تو سرمايه درمان من
تو گل باغ بهشت و جان من بستان آن
تا برفتي رفت بي تو رونق بستان من
چشم من جام شرابست و دل زارم کباب
تا مگر گردد خيال تو شبي مهمان من
گر بصورت گشته ام غايب ز جانان باک نيست
نيست غايب جان و دل از حضرت جانان من
با سر کويت فراغت دارم از باغ بهشت
نيست غير از کوي جانان روضه رضوان من
گوشوار جان کند از در الفاظ حسين
گر رسد شعرت بگوش شاه معني دان من