شماره ١٨٩: از باده دوشينت بس بيخبريم اي جان

از باده دوشينت بس بيخبريم اي جان
وز شکر شيرينت در شور و شريم اي جان
تا حسن تو شد ساقي در عشق شراب آورد
از نرگس خمارت سرمست و تريم اي جان
جز روي تو گر روئي در ديده ما آيد
فردا بکدامين رو در تو نگريم اي جان
هر چند که ظاهر شد خاشاک بر و بحريم
درياي حقايق را صافي گهريم اي جان
هر ناوک دلدوزي کز قبضه عشق آيد
گاهي هدفيم آنرا گاهي سپريم اي جان
از بهر نثار تو داريم بکف جاني
بنماي جمال خود تا جان سپريم اي جان
اي يار مسيحا دم از وصل بده مرهم
کز زخم فراق تو خسته جگريم اي جان
گفتي که حسين آخر زين در به نمي گردد
زين در به چه رو گرديم چون خاک دريم اي جان