شماره ١٨١: گذشت عمر و خلاص از محن نمييابم

گذشت عمر و خلاص از محن نمييابم
دواي درد دل ممتحن نمييابم
بجستجو همه آفاق را به پيمودم
خبر ز گمشده خويشتن نمي يابم
بهار آمد و گلها شکفت ليک چه سود
گلي که ميطلبم در چمن نمي يابم
مرا ز باغ و گلستان نميگشايد دل
که بوي او ز گل و نسترن نمي يابم
بسوخت بال و پر جان من چو پروانه
که شمع خويش بهيچ انجمن نمي يابم
چگونه چاک نگردد لباس طاقت من
که بوي يوسفم از پيرهن نمي يابم
علاج درد جدائي ز من مجوي حسين
که اين وظيفه يار است من نمي يابم