شماره ١٧٠: ما بار تن ز کوي وصال تو مي بريم

ما بار تن ز کوي وصال تو مي بريم
وز بهر توشه عشق جمال تو ميبريم
تا دوست را ز دوست بود يادگارئي
دل با تو ميدهيم و خيال تو ميبريم
دلهاي ما بدام بلا ميشود اسير
هردم که نام دانه خال تو ميبريم
چون مصريان بضاعت ما تنگ شکر است
زيرا که نکته اي ز مقال تو ميبريم
مانند خضر چاشني چشمه حيات
از لفظ همچو آب زلال تو ميبريم
ننگ وجود خويشتن از روي مسکنت
از خاک آستان جلال تو ميبريم
جانا حسين هست مقيم درت وليک
بار بدن ز بيم ملال تو مي بريم