شماره ١٦٨: من که بر جان و دل از درد تو داغي دارم

من که بر جان و دل از درد تو داغي دارم
با سر کوي تو از روضه فراغي دارم
از خيال قد چون سرو و رخ گل رنگت
راستي در نظر آراسته باغي دارم
چون تو در انجمن آئي مه تابان چکنم
پيش خورشيد چه پرواي چراغي دارم
حال دل بي تو خرابست تو داني ز دلم
من رسولم بخدا رسم بلاغي دارم
من بفرياد رقيب از سر کويت نروم
شاهبازم چه غم از بانگ کلاغي دارم
من که بر روي تو از طره ات آشفته ترم
نيست عيبي اگر آشفته دماغي دارم
يادگارم ز تو اين است که من همچو حسين
بر دل از آتش سوداي تو داغي دارم