شماره ١٥٤: اي شهريار حسن ترا تا شناختيم

اي شهريار حسن ترا تا شناختيم
اعلام عشق بر سر عالم فراختيم
يکدل شديم و يک صفت و يک روش کنون
باز آمديم از همه و با تو ساختيم
تا بر محک عشق نمائيم کم عيار
در بوته بلاي تو عمري گداختيم
ره در قمارخانه عشقت بيافتيم
تا هر چه بود در ره سودا بباختيم
از مصر تاختن به يکي تاختن رسيد
اسبي که در طريق هواي تو تاختيم
تا يار در ديار دل ما نزول کرد
شمشير منع بر سر اعيار آختيم
گفتا چو سوخت عود دل از عشق ما حسين
ما در کنار خويش چو چنگش نواختيم