شماره ١٤٨: وقت آنست که ما جانب ميخانه شويم

وقت آنست که ما جانب ميخانه شويم
چون پري ساقي ما شد همه ديوانه شويم
جرعه اي چون بچشيديم ز ميخانه عشق
عهد و پيمان شکنيم از پي پيمانه شويم
آشناي حرم عشق چو گشتيم کنون
خويش را ترک کنيم از همه بيگانه شويم
مجلس ما چو ز شمع رخ او روشن شد
بال و پر سوخته از عشق چو پروانه شويم
ما که از جام تجلي جمالش مستيم
حاش لله که دگر عاقل و فرزانه شويم
کنج ويران چو بود مخزن گنج شاهي
از پي گنج حقايق همه ويرانه شويم
قطره هائيم جدا گشته ز بحر احدي
غوطه در بحر خوريم و همه دردانه شويم
همچو آيينه صافي همه يکرو باشيم
چند دو روي و دو سر همچو سر شانه شويم
حبذا شادي و آن حال که ما همچو حسين
بيخود و مست از آن غمزه مستانه شويم