شماره ١٤٥: قفل در ما بستي و پندار تو ديديم

قفل در ما بستي و پندار تو ديديم
با خويش مشو بسته که ما جمله کليديم
مفتاح ترا نيست در اين باب فتوحي
کشاف ترا لايق اين کشف نديديم
در هستي ما آتش عشقش چو درافتاد
از بستگي بند بيکبار رهيديم
تا وصله اقبال بدوزيم ز وصلش
در عشق بسي خرقه ناموس دريديم
حاصل همه اين است که اي يار در اين راه
پيوسته بياريم چو از خويش بريديم