شماره ١١٠: زهي بوعده وصل تو جان ما مسرور

زهي بوعده وصل تو جان ما مسرور
بيا که چشم بد از تو هميشه بادا دور
چگونه ديده بدوزم ز منظرت که نديد
نظر نظير تو در کائنات يک منظور
کسي که طلعت حسن عذار عذرا ديد
بود هر آينه وامق به پيش او معذور
بدور باده چشاني چشم مخمورت
چگونه مستي ارباب دل بود مستور
از آن خم آر شرابي براي دفع خمار
روا بود چو تو ساقي و ما چنين مخمور
مثال کعبه و مانند بيت معمور است
خرابه دل ما چون بعشق شد معمور
چگونه کنه جمال ترا کند ادراک
اگر دو ديده ز ديدار تو نيابد نور
چو مردن از پي تو بخت پايدار آمد
ز پاي دار نترسد حسيني منصور