شماره ٤٩: گر در هلاک من بود الحق رضاي دوست

گر در هلاک من بود الحق رضاي دوست
بادم هزار جان گرامي فداي دوست
آن دولت از کجا که شوم خاک درگهش
من خاک آن کسم که شود خاکپاي دوست
جبريل وار يکقدم ار پيشتر نهم
جانم بسوزد از سبحات لقاي دوست
کبر و ريا گذار که کس با غرور نفس
محرم نگشت در حرم کبرياي دوست
بيگانگي گزيده ام از عقل خويشتن
تا گشته است جان و دلم آشناي دوست
بستم در سراچه دل را بروي غير
زيرا مقام عامه نشايد سراي دوست
گر ميکشد مرا بجفا هيچ باک نيست
گر بي دلي بمرد ببادا بقاي دوست
در پيش هر که عاشق صادق بود خوشست
جور و جفاي يار چو مهر و وفاي دوست
گر ميکشد حسين جفا بس غريب نيست
آري کشد غريب ستمکش جفاي دوست