شماره ١٤: دواي درد دل خسته ام بکن يارا

دواي درد دل خسته ام بکن يارا
بيا که نيست مرا بي تو زيستن يارا
ز جستجوي تو يارا روان هميسازم
ز چشمه هاي دو ديده هزار دريا را
جماعتي که بکوي تو راه مييابند
کجا کنند تمنا بهشت اعلا را
برد خيال تو از ره هزار زاهد را
کند جمال تو شيدا هزار دانا را
چنان ز هوش برفتم ز عشق بالايت
که باز مي نشناسم نشيب و بالا را
همان زمان که بروي تو ديده بگشادم
بروي غير تو بستم در سويدا را
کمال حسن ترا زان نميرسد نقصان
که ساعتي بنوازي حسين شيدا را