شماره ٨٩: گره از زلف خويش وا کردي

گره از زلف خويش وا کردي
بر دلم بستي و رها کردي
در ميان بلاش سر دادي
عقده محکمش بپا کردي
راه بيرون شدن برو بستي
در اندوه و غصه وا کردي
مرغ زار شکسته بالي را
هدف تير ابتلا کردي
طاير قدس را ببستي بال
طعمه اژدر بلا کردي
از براي تو من چها کردم
تو بپاداش آن جفا کردي
در رهت من بجان وفا کردم
تو بجاي وفا جفا کردي
ز آتش غصه سوختي جانم
خاکم اندر هوا هبا کردي
هر بلائي که بود در عالم
بر سر (فيض) مبتلا کردي
هر چه کردي بجاي من اي جان
نيک بايسته و بجا کردي
آفرين باد اي طبيب دلم
همه درد مرا دوا کردي