شماره ٦٩: ندارم خان و ماني حسبي الله

ندارم خان و ماني حسبي الله
نخواهم آب و ناني حسبي الله
من از کون و مکان بيزار گشتم
شدم در لامکاني حسبي الله
جهان را خط بيزاري کشيدم
چو خود گشتم جهاني حسبي الله
ببستي طرفي از جان و نه از دل
نه دل خواهم نه جاني حسبي الله
مرا جانان پسند آمد نخواهم
نه ايني و نه آني حسبي الله
نميگيرم چو در دست من آمد
بموي او جهاني حسبي الله
در اين آتش خوشم رضوان ميارا
براي من جناني حسبي الله
نعيم آتش عشقش مرا بس
بهشت جاوداني حسبي الله
چو يار آمد ز در خاموش شو (فيض)
عيان شد هر بياني حسبي الله