شماره ٥٠: يارب اي مهجور را در بزم وصلت بار ده

يارب اي مهجور را در بزم وصلت بار ده
از مي روحانيانش ساغر سرشار ده
دل بجان آمد مرا زين عالم پر شور و شر
راه بنما سوي قدسم عيش بي آزار ده
سخت مي ترسم که عالم گردد از اشگم خراب
يارب اين سيلاب خون را ره بدريا بار ده
در فراقت مردم اي جان جهان رحمي بکن
يا دلم خوش کن بوعدي يا به وصلم بار ده
دل هميخواهد که قربانت شود در عيد وصل
جان لاغر را بپرور شيوه اين کار ده
تيره شد جان و دلم از امتزاج آب و گل
سينه را اسرار بخش و ديده را انوار ده
عقل جزئي از سرم کن دور و عقل کل فرست
زنگ غم بزداي از دل شادي غمخوار ده
تا بکي مخمور باشند از مي روز الست
عاکفان کوي خود را باده اسرار ده
هر گروهي را ز فضلت نعمتي شايسته بخش
زاهدان را وعد جنت عاشقان را بار ده
يارب آن ساعت که از دهشت زبان ماند ز کار
(فيض) را الهام حق کن طاقت گفتار ده