شماره ٤٨: خدايا دلم را گشادي بده

خدايا دلم را گشادي بده
دکان غمم را کسادي بده
بده شادئي از پي شادئي
گشادي پس هر گشادي بده
چو دادي مرا کشتي اهل بيت
سوي کعبه خويش يادي بده
دلم لوح و الهام حق کلک آن
ز امداد لطفت مدادي بده
ز قرآن بدستم خطي داده
بچشمم ازين خط سوادي بده
ره آخرت بس دراز است و دور
بقدر درازيش زادي بده
ز پا اوفتد گر نگيريش دست
ز توفيق دل را سنادي بده
دلم لرزد از خوف روز جزا
ز اميد فضل اعتمادي بده
ز حکم خرد سرکشي مي کند
هوا را بلطف انقيادي بده
بسي ميرود بر من از من ستم
مرا يارب از خويش دادي بده
مرا دايم از من فراموش دار
ز خود هر نفس تازه يادي بده
ندانم ترا بندگي چون کنم
ز عشق خودت اوستادي بده
ز عقلم عقاليست بر پاي دل
بعشقت دلم را گشادي بده
هدايت چو کردي بحق (فيض) را
باحکام شرعش قيادي بده