شماره ٤٧: اي دل بعشق خويش گرفتار بوده اي

اي دل بعشق خويش گرفتار بوده اي
خود را بنقد عمر خريدار بوده اي
گر بگذري ز خويش انيس خدا شوي
اي خود پرست دون چه ستمکار بوده اي
بگشاي چشم عبرت و کروبيين به بين
تا روشنت شود چه قدر خوار بوده اي
برخيز و جهد کن بمقام خرد رسي
روز نخست چون بخرد يار بوده اي
سوي مقربان چه شود گر سفر کني
زين پيشتر بعالم انوار بوده اي
گر رو کني بعالم بالا غريب نيست
پيوسته در تطور اطوار بوده اي
کاري نميکني که بجائي رساندت
اي آزموده کار چه بيکار بوده اي
اي حق بر اهل حق چه گوارنده و خوشي
بر خويشتن پرست چه دشوار بوده اي
ز آسودگي نداشته اي دست يک نفس
اي (فيض) خويش را تو چه غمخوار بوده اي