شماره ٤٦: اي آنکه با دلم ز ازل يار بوده اي

اي آنکه با دلم ز ازل يار بوده اي
پيوسته راحت دل بيمار بوده اي
گه لطف کرده با من دلخسته گاه قهر
در غير لطف گاهي و قهار بوده اي
گاهي وفا و گاه جفا با دلم کني
هم يار بوده و هم اغيار بوده اي
افروختي رخ و ز مژه نيش مي زني
گل بوده بروي و بمو خار بوده اي
از راه مهر آمدي و سوختي مرا
آسان نموده اول و دشوار بوده اي
تا بوده اي نداشته اي دست از دلم
اي عشق جان گداز چه غمخوار بوده اي
گر دل زمين شده است بدورش تو آسمان
گر نقطه گشته است تو پرگار بوده اي
جان دلي نبوده که در وي نبوده اي
اي عشق کم نموده چه بسيار بوده اي
اي (فيض) کس نديده ز کردار تو اثر
کاري نکرده اي همه گفتار بوده اي