شماره ٣٣: ساقي باقي ما داد صلا بسم الله

ساقي باقي ما داد صلا بسم الله
هر کرا هست سرانجام فنا بسم الله
روي ساقي بصفا سينه ما با هم صاف
مي مصفا شده اخوان صفا بسم الله
شد دوا درد غذا خون جگر عشق طبيب
هر که جويد ز سر صدق شفا بسم الله
ساقي عشق گرفته است بکف ساغر درد
هر که دارد سر اين جام بلا بسم الله
اي که خواهي که نماز از سر اخلاص کني
سوي حق عشق بود قبله نما بسم الله
گر دلت آرزوي عکس جمالش دارد
بنگر آينه سينه ما بسم الله
منزل دوست بپرسيدم از آن شاه عرب
کرد اشارت بدل و گفت هنا بسم الله
سوي دل رفتم و گفتم که بگو يار کجاست
گفت اينجاست تو بيخويش درآ بسم الله
بر درش رفتم و گفتم که دهي بار مرا
گفت بگذار خود ترا و بيا بسم الله
(فيض) خواهد بره دوست روان افشاند
هر که دارد سر همراهي ما بسم الله