شماره ٣٠: اي که دردت با دوا آميخته

اي که دردت با دوا آميخته
در غمت بس خرمي انگيخته
با تو تا پيوند محکم کرده ام
رشته جان از جهان بگسيخته
مهر تو بگرفته سر تا پاي من
عشق تو با جان و دل آميخته
بر درخت عشق در باغ دلم
ميوه هاي گونه گون آويخته
ديده گريانم از درياي عشق
در کنار در و گوهر ريخته
کهنه غربال فلک بر سر مرا
نوبنو غم بر سر غم ريخته
هم ز دردت کن دوا اين درد (فيض)
اي ز دردت صد دوا انگيخته