شماره ١٧: بدرود همي کرد مرا آن صنم من

بدرود همي کرد مرا آن صنم من
گريان و درآورده مرادست به گردن
از زخم دو کف همچو دلش کردم سينه
ور آب دو ديده چو برش کردم دامن
رنجور شد از بهر من و روي دژم کرد
کز حسرت آن روي دم سرد زدم من
در رويش اثر کرده دم سرد من امروز
چونان که دم گرم در آيينه روشن