آفت مردمي پشيماني است

ما به هر مجلسي ز تو زده ايم
همچو بلبل هزاردستاني
بسته کاري نکرده اي با ما
مردمي کرده اي فراواني
زود در هر چه خواستيم از تو
داده اي خوب جزم فرماني
آفت مردمي پشيمانيست
تا نگردي تو چون پشيماني
بر فلک ايمني مدار که او
شير چنگيست مار دنداني
بسته مدتست هر شخصي
مانده غايتست هر جاني
نظم شکر و شکايتست از ما
خط حري و قسم کشخاني
وز چو ما مردمان سخن گويند
که فرو خواندش سخنداني
شکر منظوم را نخواهي يافت
تو چو مسعود سعد سلماني