مطايبه

اين چنين روز مر حريفان را
پاي بايد کشيد در دامن
ميزبان نيز کعبتين خزان
سيم آسا ز خانه روشن
اين چه گويد که هفت بخشيده
وآن دگر گويدش بزن بر من
گويدش ميز نصر آزاده
مي نبيني سبک مترس و بزن
باز سرهنگ ابوالحسن گويد
بزن وگرنه کعبتين بفکن
اين و آن را به دم علي ناييست
کند انکار ده و به زرق و به فن
سوسو اندر ميان نشسته چو شير
با يکي دوست با يکي دشمن
دستها را برهنه کرده تمام
راست چون دست هاي بابيزن
سخن از هفتم آسمان گويد
پنج شش جاي پاره پيراهن
دعوي ده کند که در خانش
به خداي ار علف بود يک من
زخم هاي برهنه کرده بره
دست از دست باشدش بشکن
زان حلال و حرام باغ و زرع
مي خورد همچو شکر و روغن
باز نور زياده قمره زده
مانده بر بسته همچو چوب دهن
گاه گويد ز درد دل يارب
گاه خارد ز زخم بد گردن
پسران نجيب ايزد يار
کرد بيرون نهاده با دو سه تن
گر ببردند برجهند که بيش
نتوان بست پايشان به رسن
ور نمانند هيچ آن گويند
که بود راست بابت گلخن
داني آنگاه تا چگونه رود
از ثناهاي خوب و مادر و زن
وآن مجاهز شماره هاي جهيز
کرده و تازه گشته همچو سمن
اي برادر به گرد سيم برآي
بر نيايد جهيز تو به سخن
گر بخواهي که تخم جمع شود
بيش خويشش تريز چون خرمن
مايه بايد که سود بربندي
ورنه برخيز و خيره ريش مکن