به خواجه ابراهيم

اي نسيم صبا تحيت من
برسان نزد خواجه ابراهيم
آنکه چون خلق او نداند بود
در بهاران به باغ بوي نسيم
اي کريمي که در کرم چون تو
مادر مکرمت نزاده کريم
اي ز تو برده منعمان نعمت
واي تو را بر مقدمان تقديم
شده گيتي به چون تو راد بخيل
گشته گردون تو مرد عقيم
روي دولت به همت تو سپيد
جسم دولت به همت تو جسيم
باز اين شعر چون نعيم گرفت
پيش بر عزم من رهي چو جحيم
هيکلي زير ران کشيدم باز
در تک و پوي چون عذاب اليم
نه چو او در شتاب طبع سفيه
نه چو او در درنگ رأي حليم
پس از ايزد مراد بود چنانک
که کنم وصف او به طبع کريم
نتوانم ثناش کرد به حق
نتوانمش وصف کرد از بيم
که اگر وصف او برانديشم
شود انديشه را ميان بدو نيم
زو کنم حکم نيک و بد که دروست
گوهري چون حروف بر تقويم
وان يکي وصف دون انديشه
تا بدو داد طبع را تعليم
هفت سياره در سفر کشدم
ناشده هفته اي به خانه مقيم
چه کنم چاره چون نمي سازد
چيره عزم صحيح و بخت سقيم
هم برون آرمش ز آهن و سنگ
عرضم ار در شود به تاب عظيم
اي بهر مفخرت که در گيتي است
کرده فرزانگان تو را تسليم
زآتش کارزار و آب حسام
کيسه چون در شود به آتش و سيم
کس تو را در ميان آتش و آب
باز نشناسد از خليل و کليم
عز تو گشت عصر تو ور نه
مانده بود اين جهان سياه و تميم
کعبه دولت است فتح آثار
تا بود در مقام ابراهيم
کي بود کي که باز بينم باز
آن همايون لقا و فرخ ديم