دست بدان قبضه خنجر زديم

گردن و گوش غزل و مدح را
بي حد پيرايه و زيور زديم
بي مر با بخت در آويختيم
با فلک سفله بسي سر زديم
سود نديديم ز نوک قلم
دست بدان قبضه خنجر زديم
خيره فرو ماند فلک زانکه ما
بر بت و بتخانه و بتگر زديم
از قبل بچه آزر به تيغ
آتش در قبله آزر زديم
وز پي اين آهو چشمان باغ
با همه شيران جهان بر زديم