مدح

سخا زريست کز همت زند راي تو بر سنگش
سخن نظمي است کز معني دهد راي تو سامانش
ازين اندک هنر خاطر همي اميد بگسستم
چو در مدح تو پيوستم هنر ديدم فراوانش
مرا داني که آن بايد که هر کو نيک شعر آيد
نباشد جز به نام تو همه فهرست ديوانش
به حلمي کز توانايي ستاند کوه البرزش
به طبعي کز قوي حالي پرستد بحر عمانش
چو گردون خادمي داري بناز تن همي دارش
چو دولت مرکبي داري به کام دل همي رانش