يک زمان در بهشت

يک زمان در بهشت بودم دوش
نوش کردم ز گفته هاي تو نوش
گر نبودم برسم معذورم
در جمال تو بسته بودم هوش
گاه بودم به مدحتت گويا
گاه بودم ز حشمتت خاموش
گاه چون بحر طبعم اندر موج
گه چو خورشيد ذاتم اندر جوش
اي فلک رأي مهتري که تو را
نام پيغمبر است و طبع سروش
هر چه اقبال بدهدت بستان
وآنچه دولت بگويدت بنيوش
آمدي دي تو از پي کاري
بنده ام گشته حلقه اندر گوش
قدم من همي ببوسد فخر
تا گرفتي مرا تو در آغوش
من نيابم چو تو يقين گشتم
تو نيابي چو من مرا مفروش
دوش ديدم سلامت و شادي
اين همه شادي و سلامت دوش
تا همي لاله باشد و باده
روي باده ببين و باده بنوش
همچو باده به طبع لهوانگيز
همچو لاله لباس شادي پوش
رأي عالي رضاي تو جسته ست
تو به جان در رضاي عالي کوش