موعظه

آگاه نيست آدمي از گشت روزگار
شادان همي نشيند و غافل همي رود
دل بسته هواست گزيند ره هوا
تن بنده دل آمد و با دل همي رود
گر باطلي به بيند گويد که هست حق
حقي که رفت گويد باطل همي رود
ماند بر آن که باشد بر کشتيي روان
پندارد اوست ساکن و ساحل همي رود