به عمر کاک فرستاده

عمر کاک را که خواهد گفت
کاي عزيز و گزين برادر دوست
در هواي من اردل تو دوتاست
دل من در هواي تو يک توست
مهر هر کس کهن کهن گشته
در دل من زمان زمان نو نوست
برگ و پوست گشته اي با من
چون توانم نشست به برگ و پوست
به تو محتاج گشته ام که مرا
پاي بي زور و دست بي نيروست
آنکه محتاج او نيم همه روز
مانده در پيش من چو دست آهوست
برود آنکه زوست راحت من
نرود آنکه غصه من ازوست
شدن او چو مهر بر آبست
ماندن اين چو نقش بر زيلوست
تو بر من به آمدن خو کن
که مرا خوست باز جستن دوست