مدح ملک ارسلان

روي بهار تازه همه پرنگار بين
خيز اي نگار و مي ده و روي نگار بين
در مرغزار خوبي هر لاله زار بين
وز لاله زار رتبت هر مرغزار بين
باليدن و نويدن سرو و چنار بين
کاين پير کشته گيتي طبع جوان گرفت
بگريست ابر و باز بخنديد بوستان
چون نالهاي بلبل بشنيد بوستان
کز مي لباس خود را بخريد بوستان
بر سر ز نوبهار بپوشيد بوستان
زد کله هاي ديبا چون ديد بوستان
کز خانه باز دوست ره بوستان گرفت
بر گل مل آر خيز که وقت گل و مل است
گل عاشق مل است که مل قصه گل است
اکنون چراي آهو در دشت سنبل است
بر شاخ ها ز بلبل پيوسته غلغل است
کو بلبله که وقت نواهاي بلبل است
بگريخت زاغ و بلبلش اندر زمان گرفت
بين اي مه آسمان و مبين آسمانه را
وآهنگ باغها کن بگذار خانه را
کامروز هم نخواهد مرغ آشيانه را
خنديد باغ ملک به خندان چمانه را
و آراست مهر شاه زمانه زمانه را
تا اين زمانه حسن بت مهربان گرفت
آمد فراهم از همه جانب سپاه ملک
واندر سراي عدل گشاده ست راه ملک
چرخ کمال برد به عيوق جاه ملک
شد شادمان ز ملک دل نيکخواه ملک
شد قدر ملک عالي چون پيشگاه ملک
سلطان ابوالملوک ملک ارسلان گرفت
اي شاه جان دهد به نکوخواه بزم تو
چونان که جان برد ز بدانديش رزم تو
وقت ثبات ثابت کوهست حزم تو
گاه مراد قادر بادست عزم تو
بگذشت ز آب و آتش فرمان جزم تو
بر آب نقش ماند وز آتش نشان گرفت
روزي که چرخ برد همي سر بر آسمان
مي ساخت از براي تو را افسر آسمان
روح الامين دعاي تو گويان بر آسمان
گفتي همي که پاره شود از سر آسمان
مي گفت راز ملک تو بر اختر آسمان
تا تو جهان گرفتي دشمن جهان گرفت
ترکان چو بانگ حمله شنيدند پيش تو
بر دست جان نهاده رسيدند پيش تو
چون بارگير فتح کشيدند پيش تو
چون آن مصاف هايل ديدند پيش تو
بسته کمر چو شير دويدند پيش تو
دولت رکاب دادت و نصرت عنان گرفت
بزدود فتح خنجر شير اوژن تو را
عيبه نهاد دست ظفر جوشن تو را
مي خواست چرخ گردان پاداشن تو را
تعليم کرد ملک دل روشن تو را
يک لشکر تو بود وليکن تن تو را
ده لشکر از فريشتگان در ميان گرفت
اين سرکشان که شير شکارند روز جنگ
با چرخ در وفاي تو يارند روز جنگ
آن عزم و آن عزيمت دارند روز جنگ
تا حق نعمت تو گزارند روز جنگ
وز دشمنان دمار برآرند روز جنگ
از مرگ هيچ مرد نخواهد کران گرفت
گردون ز دولت تو زند داستان همه
وز نعمت تو گردد گيتي جوان همه
شاهان برند بندگي تو به جان همه
دارند شاد و خرم جانها بدان همه
مردي و داد زود بگيرد جهان همه
آري جهان به داد و به مردي توان گرفت
اي راي روشن تو شده داستان به عدل
هرگز نبود مثل تو صاحبقران به عدل
ملک تو کرد پير جهان را جوان به عدل
آراسته شد از تو زمين و زمان به عدل
اي شاه عدل ورز بگيري جهان به عدل
کاين طالع مبارک تو آسمان گرفت