در ستايش بهرامشاه

شد پرنگار ساحت باغ اي نگار من
در نوبهار مي بده اي نوبهار من
من در خمار هجر تو نابوده مست وصل
تو مي کني بلب بتر از مي خمار من
شد باغ لاله زار و گر نيز کم شود
اي لاله زار باغ تويي لاله زار من
زلف تو بي قرار و دلم گشته بي قرار
زين هر دو بي قرار ببردي قرار من
گويي که سال و ماه به هم عهد کرده اند
آن بي قرار زلف و دل بي قرار من
گل گشت خار گشت مرا هجر و وصل تو
اي وصل تو گل من و هجر تو خار من
مي ده ميي که غم نخورم هيچ تا تويي
در عمر غمگسار من و ميگسار من
گشته ست تخت و ملک ز بهرامشاه شاد
تا تخت و ملک باشد بهرام شاه باد
آمد به سوي باغ درود و سلام مي
جام مي آر کآمد هنگام خام مي
از بهر سور باغ که کرد دست نوبهار
آيد همي بلهو نويد و خرام مي
در پوست مي نگنجد گل تا به گل رسيد
بر لفظ باغ وقت صبوحي پيام مي
گر پخته اي به عقل مي خام خواه از آنک
رامش نخيزدت مگر از ذات جام مي
مي اصل شادي آمد خيز اي غلام من
مي ده مرا به شادي اي من غلام مي
کام مي آن بود که تو باشي هميشه شاد
باشي هميشه شاد چو باشي به کام مي
مي را عزيز بدار و به چشم خرد ببين
در بزم شاه عالم عز و مقام مي
گشته ست تخت و ملک ز بهرامشاه شاد
تا تخت و ملک باشد بهرام شاه باد
تا تو بتاب کردي زلف سپاه را
در تو بماند چشم به خوبي سياه را
اي رشک مهر و ماه تو گر نيک بنگري
در مهر و ماه طيره کني مهر و ماه را
گر هيچ بايدت که شوي مشک بوي تو
يکبار برفشان سر زلف سياه را
شادي و خرمي کن کامروز در جهان
شادي و خرميست دل نيکخواه را
گردون به تخت و ملک همي تهنيت کند
سلطان ملک پرور بهرامشاه را
جمشيد خسروان شد و خورشيد آسمان
بوسد زمين درگه او عز و جاه را
تاج و کلاه سر به فلک بر کشيد ازو
کآراست عز و ملکش تاج کلاه را
گشته ست تخت و ملک ز بهرامشاه شاد
تا تخت و ملک باشد بهرام شاه باد
اي آفتاب دولت بر آسمان ملک
وز طلعت تو روشن گشته روان ملک
تا ابروار بارد دست تو بر جهان
خرم چو بوستان شد و تو بوستان ملک
قوت گرفت و قوت او باد بر فزون
از عون و راي پير تو بخت جوان ملک
چون داستان ملک نهاد اين جهان همي
بر نام تو نهاد سر داستان ملک
تا پاي تو بسود به دولت رکاب فتح
در دست تو نهاد جلالت عنان ملک
سر در کشيد فتنه و روي جهان نديد
تا شد زدوده خنجر تو پاسبان ملک
صاحبقران تو باشي و هستي و هيچ وقت
جز با تو چشم ملک نبيند قران ملک
چون بر فلک دعاي تو گويد همي ملک
اندر جهان ثناي تو گويد زبان ملک
گشته ست تخت و ملک ز بهرامشاه شاد
تا تخت و ملک باشد بهرام شاه باد
اي پادشاه دولت دين را يمين تويي
اي شهريار ملت حق را امين تويي
آباد و خرم است ز جاه تو ملک و دين
زيرا که اين و آن را پشت و معين تويي
روي زمين چو خلد برين شد ز نيکويي
از فخر آنکه خسرو روي زمين تويي
نيک و بعد عدو و ولي مهر و کين توست
چون نيک بنگريم سپهر برين تويي
ايزد تو را به ملک جهان برگزيد از آنک
اندر جهان ملک ز شاهان گزين تويي
دولت بدان مسلط گشته ست بر جهان
کاندر عزيز خاتم ملکت نگين تويي
گويند هفت کشور زير نگين کند
شاهي ز اصل و نسل يميني و اين تويي
اندر جهان نخواهد بودن پس از تو شاه
اي شاه تا قيامت شاه پسين تويي
گشته ست تخت و ملک ز بهرامشاه شاد
تا تخت و ملک باشد بهرام شاه باد
چون در کف تو کشت کشيده حسام تو
آمد به گوش دولت عالي پيام تو
هنگام حمله خواست که ناگه به ذات خويش
بي دست تو برآيد تيغ از نيام تو
از خون سرکشان ويلان شد عقيق رنگ
اندر کف تو خنجر الماس فام تو
اقبال دست ملک روان کرد هر سويي
منشورها نوشت جهان را به نام تو
در بارگاه ملک ميان بست و ايستاد
بر طاعت تو دولت پدرام رام تو
در دهر داد دين ز تو آسوده شد که هست
از بهر دين و داد قعود و قيام تو
اندر زمانه حاصل گشته ز جود توست
هر کام دل که باد زمانه به کام تو
گشته ست تخت و ملک ز بهرامشاه شاد
تا تخت و ملک باشد بهرام شاه باد
شاها هميشه مهر سپهر افسر تو باد
ماه دو هفته چتر شده بر سر تو باد
از خدمت تو حاجت شاهان روا شود
تا هست کعبه کعبه شاهان در تو باد
اندر جهان چو خنجر برهان ملک توست
برهان ملک در کف تو خنجر تو باد
ياري گري تو خلق جهان را با من و عدل
ايزد بهر چه خواهي ياري گر تو باد
اقبال آسماني و تأييد ايزدي
هر سو که قصد و عزم کني رهبر تو باد
تا بر سپهر اختر باشد همه سعود
سرمايه سعود سپهر اختر تو باد
فخر سخا ز دست سخا کستر تو خاست
عز هنر ز راي هنر پرور تو باد
گردون به امر و نهي کهين بنده تو شد
گيتي به حل و عقد کمين چاکر تو باد
گشته ست تخت و ملک ز بهرامشاه شاد
تا تخت و ملک باشد بهرام شاه باد