هم در مدح او

نه چو تو در زمانه ناموري
نه چو نام تو در جهان سمري
عزم تو کف حزم را تيغي است
حزم تو روي عزم را سپري
نه چو کين تو ظلم را زهري
نه چو مهر تو عدل را شکري
بي هواي تو نيست هيچ دلي
بي ثناي تو نيست هيچ سري
مال شد در جهان چو منهزمي
تا بر او يافت جود تو ظفري
رعد کردار در هوا افتد
از هواي تو در زمان خبري
فلکي خيزد از تو هر نفسي
عالم باشد از تو هر نظري
يک صله مادح تو ناستده
اندر آيد دمادمش دگري
پيش چشمت نعوذبالله ازو
نيست چرخ و زمانه را خطري
کس نبيند چو تو کمربندي
در جهان پيش هيچ تاجوري
خاص خسرو رشيد باقي باد
که جهان را جمال باقي باد
چرخ بي حشمت تو روشن نيست
ملک بيراي تو مزين نيست
نيست آهن به بأس و همت تو
ورچه چيزي به بأس آهن نيست
بي نمودار طبع صافي تو
صورت مکرمت معين نيست
نيست از گفته تو يک نکته
که درو صد هزار مضمن نيست
خلق را با گشاد دشت قضا
بهتر از خدمت تو جوشن نيست
به جز از کين و مهر تو به جهان
شب تاريک و روز روشن نيست
تا ز دل نعره زد سياست تو
فتنه را هيچ هوش در تن نيست
نيست يک شير تند گردنکش
که تو را رام و نرم گردن نيست
کم ز کيخسرو نه اي زيراک
هر غلاميت کم ز بيژن نيست
سبب اين بلند گفتن من
دولت توست فکرت من نيست
خاص خسرو رشيد باقي باد
که جهان را جمال باقي باد
تا تو را بندگي زمانه کند
خدمت چرخ بي بهانه کند
آسمان بلند رتبت را
رتبت قدرت آستانه کند
تير اميد کز کمان بجهد
مال و گنج تو را نشانه کند
هر دري را که همت تو زند
فلک از دولت آستانه کند
اختران فلک شرار شوند
کآتش خشم تو زبانه کند
شکم حادثات آبستن
از نهيب تو آفکانه کند
موکب عدل تو چو بخروشد
به هزيمت ستم روانه کند
بچگان را ز امن تو دراج
زير پر عقاب خانه کند
دست اقبال تو به خير همي
در دهان قضا دهانه کند
غور ايام در نيابد چرخ
گر جز از راي تو کمانه کند
خاص خسرو رشيد باقي داد
که جهان را جمال باقي باد
سوي هر مقصدت که راي کشد
زين تو جاه چرخ ساي کشد
فر تاييد تو به گيتي بر
هر زمان سايه هماي کشد
مرکب جود تيز دست کند
در هزيمت نياز پاي کشد
به جلالت عنان دولت را
حکم جام جهان نماي کشد
لشکر نصرت نصيري را
گرد تو تيغ در سراي کشد
خلق بدخواه تو ز هيبت تو
دم و ناله بسان ناي کشد
گردن دشمنت گرفته اجل
زين سراي اندر آن سراي کشد
هر زمانم بهار مدحت تو
در يکي باغ دلگشاي کشد
صد هزاران گل ثنات درو
فکرت من به چند جاي کشد
به همه کامهات آهسته
صنع و توفيق يک خداي کشد
خاص خسرو رشيد باقي باد
که جهان را جمال باقي باد
اي سرشته به سيرت رادي
داد رادي به واجبي دادي
تازه در خسروي به حل و به عقد
صد طريق ستوده بنهادي
رنجها را برسم در بستي
عرصها را به قصد بگشادي
غرض مدح و محمدت بودي
وز پي جود و مکرمت زادي
عدل را نوربخش خورشيدي
ملک را آب داده پولادي
خلق را سودمند پيشگهي
شاه را استوار بنيادي
مملکت شاد شد به شاگردي
تا تو سر بر زدي به استادي
بودم آزاد زاده آزاد
بنده گشتم به بند بيدادي
وز تو آزاديم نبايد از آنک
بندگي تو به ز آزادي
خاص خسرو رشيد باقي باد
که جهان را جمال باقي باد
بسته طاعت تو گردون باد
گيتي از نعمت تو قارون باد
تا فلک را قران سعد بن است
بخت با دولت تو مقرون باد
صولت عز را جلالت تو
گوشمال زمانه دون باد
مدد دخل تو ز هر جانب
مدد مايه دار جيحون باد
حيله گوش و گردن مدحت
زر بي عدو در مکنون باد
دشمن تو از اين جهان کم باد
وآنچه دشمن نخواهد افزون باد
هرکه اندر حساب تو نايد
از حساب زمانه بيرون باد
نار کردار حاسدت را دل
به حسد گفته باد و پر خون باد
جاي نظاره گاه چشم تو را
زلف گلبوي و روي گلگون باد
فال شاهي به تو همايون شد
روي شادي به تو همايون باد
خاص خسرو رشيد باقي باد
که جهان را جمال باقي باد